سید مهدیارسید مهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
مهدیس ساداتمهدیس سادات، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

دلنوشته های مامان مهدیار

مهدیار نازنین برادر زیباترین دختر دنیاس

مامانا به من رای میدین؟؟؟؟؟؟ لطفااااااااااااااااااااااااا

بالاخره منم موفق شدم توی این مسابقه شرکت کنم مامانم ازاینکه دیر اقدام کرده  ناراحته اما من با این طرز بربری خوردن کلی رای جمع میکنم ........مگه نه مامانای مهربون ؟ کی به من رای میده؟؟؟؟؟هرکی رای داد خبر بده منم به نی نیش رای بدم............بوس داخل پرانتز:البته مهم نیست من توی این مسابقه برنده بشم چون من برنده ی زندگیم واسه داشتن مامان فائزه و بابامسعود و مامان وباباهم بزرگترین جایزه ایی که از خدا گرفتن سید مهدیار بوده.. وممنون از اونایی که رای دادن و میدن و بوس واسه هممشششششششششششون....... ...
4 مرداد 1392

شکر برای یازده ماه حضور

حمد وسپاس تنها برای خدایی ست که یازده ماه پیش سید کوچکی را به من هدیه کرد ومن نمیدانم روزی کجای زندگیم در کدامین لحظه و چه کار نیکی انجام داده م که اینگونه پروردگارم کامم را شیرین کرده و لحظه هایم و نفس هایم خواب ها وبیداریم همه عجین شده با حضور این پسرک ناز که همه چیزم  و همه کسم شده لحظه های دونفره مان خنده هایمان  به شیرینی زولبیا و بامیه ی این روزها شده وبه لطف این ماه ساعات سه نفره بودنمان هم بیشتر و به یادماندنی تر شده ومن اصلا در گذشته حتی به ذهنم هم نمیرسد که روزهایی به این زیبایی هم وجود داشته باشد پس شکر خدایم شکر پروردگارم ... منو همسرم و فرزندم فارغ از مادیات در این زمان هیچ چیز کم نداریم و خوشبختیم خوشبخت... ...
4 مرداد 1392

تولد مامان فائزه

  بیست و پنج ساله شدن مادر این پسر نه ماهه ......... وقتی به سالهای قبل می اندیشم و سالهای عمرم را ورق میزنم بیست و چهارسالگیم را میبینم که تو را در وجودم حس کردم و نه ماه با هم همنفس بودیم و روز به دنیا آمدنت که زیباترین اتفاق زندگیم بوده را به یاد می آورم.... وتولدم در بیست و چهار سالگی که تو در وجودم چهار ماه بود که ریشه انداخته بودی و مسعودم برایم جشن گرفته بود آنهم چه جشن به یادماندنی... اما جشن امسالم به یادماندنی تر بود چون تو هم بودی... دیشب مسعود کیک خریده بود, کادو گرفته بود ,مهمان دعوت کرده بود....وهمه شام را بیرون خوردیم ... اما تنها چیزی که فقط به نظرم آمد پسرک نه ماهه خانه مان بود که با پدرش به خرید رفته بود ود...
27 خرداد 1392

وصال بابایی و مامانی

بیست و یکم خرداد هرسال اونروزی رو یادم میاره که منو بابایی واسه همیشه واسه هم شدیم... امسال یه مراسم باعث شد ما توی همچین روزی سه تایی توی همین روز توی همون تالاری باشیم که جشن عقدمون اونجا برگزار شده بود ... ومنو بابایی کلی خوشحال بودیم که امسال این اتفاق افتاد تا بتونیم توی این روز بزرگ اینبار باشما برگردیم به اون روز و خاطرات قشنگترین روز زندگیمون رو مرور کنیم ...... آخه ما قبل از مراسم عقدمون حدود بیست روزی صیغه بودیم و همون روز عاقدرو آوردیم تالار طاووس و اونجا منو بابایی رسما ودر حضور همه به عقد هم دراومدیم..ومن به مسعود که بهترین مرد روی زمینه بله گفتم با اجازه پدر و مادرم بله.................. وشما گل پسرم ثمره این ...
22 خرداد 1392

از پسرم برای پسرم

سلام گل پسرم الهی مامان فداتشه  هر روز بزرگتر میشی و صفای وجودت صفای زندگیمون رو هزار برابر کرده الان ناز خوابیدی و به همین دلیله که براحتی تونستم بشینم پای لپ تاپ  وقتهایی که بیداری هزار ماشالله سرشار از انرژی هستی و هر جا که دلت میخواد سرک میکشی و منم به دنبالت .... پسرم نه ماه سن داری اما همه چیز رو متوجه میشی من مامان لوسی بودم قبلا هر چی میشد زودی اشکم در میاد اما حالا اینطوری نیست فکر کنم دیگه بزرگ شدم مادر شدم کامل شدم وقتی تو نگاهم میکنی وناز میخندی همه مشکلات ریزو درشت دنیا از یادم میره.... باهم چهار دست و پا مسابقه میذاریم اما این مسابقه برنده نداره شایدم برنده دل عاشق من باشه که وسط راه یهو تو رو میکشم توی بغلم...
20 خرداد 1392

مردان زندگیم

پدرم, بزرگ مردم  در طول سال هر روز جملاتی برای تیریک این روز در ذهنم آماده میکنم اما امروز زبانم تنها یاریم میکند که بگویم روزت مبارک پدر مهربانم دستانت را میبوسم                                                                                &n...
16 خرداد 1392

نه ماهگیت مبارک ک ک ک ک ک

مهدیارم عاشقتم م م م م م م م همه ی جون مامان, فدای وجود نازنینت.... فدای نه ماه حضورت.... 9 ماهه ی من به امید 9 سالگیت , 19 سالگیت, 29 سالگیت, 39 سالگیت..........., 99 سالگیت, 109 سالگیت,...... خدایا "حافظ نه ماهه م باش!     عکس به زودی دوربین خونه مامان جون جا مونده ...
16 خرداد 1392

عکس عکس عکس

کیک 9 ماهگی   کادوی مامان و بابا واسه پسری به مناسبت اولین روز مردت که مصادف شد با9ماهگیت مرد کوچولوی خونمون داماد بشی انشالله فدای مردهای زندگیم بشم من انشالله 120ساله شید اینم عکس هایی که قولش رو داده بودم به پسری ...
16 خرداد 1392

مسابقه

امروز از طرف الهه جون مامان یاسان فندقی به مسابقه دعوت شدم و داستان از این قراره که باید به این سوالات جواب بدم  :بزرگترین ترس توی زندگی چیه؟؟ زبونم لال از دست دادن عزیزانم ٢: :اگه 24 ساعت نامرئی بشی چیکار میکنی؟؟؟ به جاهایی که امکان رفتنش واسم توی یه لحظه نیست میرم هر 5دقیقه زودی برمیگردم یه سر به مهدیار میزنم ٣:اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن 5 الی  12حرفت رو داشته باشه آن چیست؟ خونه دار شدن ٤: از میان اسب پلنگ و عقاب کدام را دوست داری؟؟ اسب ٥:کارتون مورد علاقه کودکیت چیست؟ ؟ فوتبالی...
16 خرداد 1392