سید مهدیارسید مهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
مهدیس ساداتمهدیس سادات، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

دلنوشته های مامان مهدیار

مهدیار نازنین برادر زیباترین دختر دنیاس

السلام علیک یا امام رضا

من فردا واسه اولین بار میرم پابوس امام رضا . ........... مامان و بابام تصمیم گرفتن اولین سال تحویل عمرم رو در کنار امام رضا باشم ....... وقتی که رسیدم حیاط امام رضا قول میدم واسه  همه نی نی ها و بابا مامانا دعا کنم...... از امام رضا میخوام امسال شفای هزار تا نی نی رو بده ه ه ه نی نی هایی که مریض هستید ,مامان باباهایی که مشکل دارید قول میدم مشهد سفارش همه رو به  امام مهربونیا بکنم, اونم یه سفارش سفارشی و ازش قول میگیرم همه گره ها رو با دستای مهربون خودش باز کنه ........ ازآقا میخوام  امسال هیچ چشمی گریون نشه هیچ نی نی مریض نشه..... من واسه اولین باره میرم مشهد و اونجا مثل خود امام رضا غریبم و مطمئنم امام من, ...
1 ارديبهشت 1392

شیرین زبانم

مهدیار من میگه: بابا       آ بَ مامًا مم نمیدونم شاید در این چند روز دذوق زده شدم که یادم رفته این اصوات و صداهایی که در میاره اتفاقی به زبونش میان و شاید برای طفل شش ماه و بیست روزه زود باشد حالا زود باشد یا نه  من مادرم و دلم پراست از خواستن ها...... شاید اتفاقی در کار است..... اما       اگر اتفاقیست چرا پسر باهوشم وقتی  شیر میخواهد  مم را ادا میکند؟؟؟؟؟؟؟ یا وقتی کنارشم وبا آغوش بازش آغوشم را میخواهد مرا  ماما میخواند؟؟؟؟؟؟ و       بابا       گفتن هایش هم حکایت دل تنگی مسعو...
23 اسفند 1391

مهمون داشتیم

یک هفته ی به یادماندنی کاش همیشه عید در راه باشد و خانه تکانی و رنگ کردن خانه و جابجایی اسباب خانه تا اینها بهانه شود که باهم همخانه شوم ... یک هفته ست که مهمان داریم  آن هم چه مهمانان عزیزی......... پدرم مادرم خواهرانم و برادر شیرینم ...قدمتان سر چشم ........ در این هفته خانه مان صفایی دیگر داشت و چه خوش گذشت این روزهای باهم بودنمان و منو مهدیار عادت کردیم به حضورتان وبی شک میدانم بعد از رفتنتان منو مهدیار بهانه ی  حضورتان را خواهیم گرفت ازامروز لحظه شماری میکنم برای تعطیلات نوروز و مسافرت دسته جمعی مان.... خدا شکرت برای تمام داشته ها و خوشی ها ......     ...
20 اسفند 1391

بالندگی

  من میتونم بشینم        هورااااااااااااااااااااااااااااااااااا.......... اینم نمایی از پشتم البته ببخشید پشتم به شماست .... من غدا  هم میخورم م م م م ....... اینم مدل جدیده خوابیدنم...     ...
13 اسفند 1391

سوم اسفند

نازدانه ام نیم سال است که لحظه هایم مهدیاری شده, خوابم, رویایم, حال و آینده ام همه شده مهدیار تکه کلامم ,موضوع حرف هایم, همه وهمه مهدیار جان مادر زندگیم را صفایی دگر داده ای خانه تکانی عید چه معنا دارد که تو با حضورت قلب و جانم و خانه ام را تکانده ای تویی که با آمدنت دنیایم را عوض کردی و این سوال تکراری من از پدرت را بوجود آوردی :(مسعود سالهای قبل که مهدیار نبود زندگیمون چه شکلی بود) قبل از آمدنت لحظات به یادماندنی بسیاری با مسعودم داشتیم اما امروز در تمام خاطرات گذشته مان دنبال تو میگردم چقر جایت خالی بود در مسافرت های هفته ایی و یک روزره مان, دریا رفتن ها, کوهنوردی ها, پارک رفتن ها, رستوران رفتن ها, جشن گرفتن ها که همه...
13 اسفند 1391

واکسن شش ماهگی

واکسن شش ماهگی و بی تاب شدنت......... دردانه ام بی تابم کردای حالت هر لحظه دمای بدنت را کنترل میکردم فرقی نداشت صبح و شب و نیمه شب شکرخدا تب نداشتی اما بی حال و بی تاب بودی بهانه داشتی فدات شم بدون اینکه کنارت باشم به خواب میرفتی تا امروز اینکار را نکرده بودی امکان نداشت بدون من خواب مهمان چشمان نازت شود اما........ شکر خدا حالا بهتری و در کنارم خوابی و امروز با مامان جون وباباجون  برای چکاب میریم پیش دکترت همون دکتر طارمیهای  مهربونی که شمارو ختنه کرد   راستی مهدیارم یک ماه ست که غذا میخوری و من لذت میبرم از ولع و اشتهایت فرصت نشده بود برایت از این برگ جدید دفتر زندگیت بگویم شش ماهگی ...
8 اسفند 1391

تبریک

مهدیار جونی بی حالی شما و بعدش خونه تکونی خونه مامان جون باعث شد من شرمنده مهندسای زندگیمون شم حالا بیا باهم تبریک بگیم تا حسابی از دلشون دراریم بابامسعودجون ,عمو مصطفی  مهربون , خاله  فرنوش گل    روزتون مبارک ...
8 اسفند 1391
1