سالروز سه نفره شدنمان
یکشنبه بیست و پنجم دی ماه سال نود.........آری خوب به یاد دارم آغاز هم نفسی مان را...روزی که توفرشته ی نازنینم در جانم ریشه کردی و آنروز شروع بالندگیت شد.......
چه شیرین گذشت یکسال عشق بازی .......
چه زود گذشت روزهای انتظار موعد چکاب بارداری و ملاقات های مادر و پسری از صفحه ال سی دی,چه خوش گذشت لحظه به یادماندنی تولدت,وچه زیبا میگذرند روزهای بودنت.........
یکسال به همین زودی گدشت از روزی که تو امیدم, مدال مادری را به گردنم آویختی ....مدالی که تا ابد با حضورت میدرخشد.....وباور این مقام والا با آمدنت در روز سوم شهریور نود ویک ناباورانه در باورم گنجید..آری من دیگر مادرم, مادر, وروزی هزار بار این جمله را در خود تکرار میکنم.
وهروز در گوش تو زمزمه میکنم دردانه ام من مادرت هستم وچه زیباتراست این زمزمه های مادرانه..
وامروز روز کمال من است .......
تو شدی معنای زندگی,تو شدی حاصل هم زیستی منو مسعودم,تو شدی بهانه خریدن لباسهای کوچک مردانه و
شدی دلیل خلق استادانه ی کمد آبی رنگت توسط بابامسعود ,وآن کمد شد امانت دار لباسهایت تا به امروز...
امروز یعنی باتوبودن ,باتوبودن یعنی شوری که در خانه مان به پا کرده ای که همسایگانمان هم بی نصیب نیستند
واین تویی که امروز شده ای نفس مان ,هوایمان,زندگیمان.....وزندگی یعنی همین, سه نفره بودنمان...............
مهربان پروردگارم را برای تک تک لحظه های باهم بودنمان شکر...