دردانه ی92
بعد از مسافرت یه نصف روز استراحت کردیم و به طرز فشرده ای دید و بازدید هامون شروع شد
چه حالی داشتم امسال به خاطر بودنت.........وقی میخواستیم بریم مهمونی لباسهاتو از کمدت میاوردم
و میگفتم آقا مهدیار بیا لباس هاتو بپوش بریم ددر ....شمارو بگو که کلی ذوق میکردی و دیگه مثل قبل از لباس پوشیدن بدت نمیاد و دیگه متوجه شدی لباس پوشیدن عواقبش گردش و تفریح و دید و بازدید و عیدی گرفتنه..
فدای پسر خوش اخلاقم بشم که مهربون بودی و واسه همه میخندیدی فقط از بغل بدت میاد
دلت میخواد بذارنت زمین و باهات بازی کنن.....وقتی هم که مهمون داشتیم کلی ذوق میکردی
امسال که سال جدیدش واسه ما با حضور شما هزار تا نوئی داشت و سال نو یعنی امسال ...
مهدیار ماشالله با این اخلاقت همه فامیل عاشقت شدن ...البته با آقایون یه رابطه ی خاصی داری وبا خانم ها هم یه بر خورد دیگه ای
فدای پسر باکمالاتم بشم
به طرز عجیب و شدیدی به من وابسته شدی و من عاشق این کارتم و افتخار میکنم که گلم مامانیشو میشناسه...
امسال یه دوست به دوستای منو شما اضافه شد,دوست بابایی با خانمش آذرجون و پسر گلشون امیرعلی دوساله اومدن خونمون .......
توی تعطیلات سرماخورده بودی ولی خنده رو و مماغو بودی...
رفتیم واسه چکاپ خیلی نگران وزن گیریت بودم اما شکر خدا وزنت100/9بود و قدت71
دکتر هم گفت عالیه خدارو شکر که مسافرت باعث نشد پسرم اذیت شه.........
اینروزها چند ساعتی از روز ,و شبهاهم وقت خواب پوشک نمیپوشی تا کم کم یاد بگیری دیگه نپوشی ..
راستی گلم اگه الان واست بریم خواستگاری من با افتخار میگم پسرم دستش به دهنش میرسه که هیچ, پاش هم به دهنش میرسه آخه من موندم انگشت شصت پا چه مزه ایی داره.......
مهدیار این روزهای من,قدمهاش محکم شده دوست نداره بشینه و بخوابه دوست داره از جایی بگیره و قدم بزنه
پسرم,یاعلی ...قدمهات استوار.......لا حول ولا قوه الا بالله.......
دیگه بدون کمک میشینی .....رورئک به اون سنگینی رو به هر طرف که میخوای میکشی...
با صدا ذوق میکنی ... وقتی چیزی رو میخوای نگاش میکنی نشونش میدی و گریه میکنی..
خلاصه هر روز یه کار جدید میکنی دریغ از یک کوچولو چهار دست و پا رفتن.....................................
الهی من فداتشم مرد کوچولوی من.....
پروردگارم "تکیه گاه گلم باش!