شیرینی این روزها
حال این روزها یم گفتنی نیست...
اینروزهایی که دیگر خبری از سینه خیز رفتن و عصبانیت موقع روی شکم خوابیدنت نیست...پسرک هشت ماهه من همه جای خانه سرک میکشد آنهم چهاردست وپا ....
اینروزها همه جای خانه مان بوی مهدیار و بیسکوییتش را میدهد ...
روزهای هشت ماهگی شده اوج بالندگی دردانه م ...دلبری هایش صد چندان شده ...شیطنت هایش را دیگر که نگو...
همه جای خانه مان جای کف دستان فندقم شده...
دیگر همه اشیا خانه مان تکیه گاهی شده برای قد الم کردن مهدیار...ودلم آب میشود لحظه ای که غافل میشوم از وظیفه ام و تو زمین میخوری ....شرمنده میشوم و افسرده....اما تو آنقدر مهربان و باگذشتی که انگار نه انگار, بازهم تو همان مهدیاری و من همان مادر وهمان لبخند همیشگی و ادامه بازی...
همیشه برای بلند شدن انرژی بیشتری صرف میکردی و بعضی وقتها هم ناکام پی کار دیگری میرفتی
اما دیروز در یک عملیات ضربتی مردانه و محکم سرپا شدی ومن کلی ذوق کردم
هرجاکه مینشینم به من تکیه میکنی و بلند میشوی و من اینروزها تکیه گاهت شدم.... ومگر لذتی بالاتر ازاین هم هست...
توی این عکس از مبل گرفتی و بلند شدی...
اینجا هم که از رورئک گرفتی و بلند شدی..
میگم شیطون شدی میگی نه,امروز صبح وقتی من لالا بودم بیدار شدم دیدم کنارم نیستی,فکر کنم رفتی آشپزخونه صبحانه رو آماده کنی!؟
وقتی که در حال چهاردست وپا رفتن هستی صدات میکنم اینطوری برمیگردی نگام میکنی............................................................................................
پروردگارم اینروز ها تکیه گاهش باش!