وصال بابایی و مامانی
بیست و یکم خرداد هرسال اونروزی رو یادم میاره که منو بابایی واسه همیشه واسه هم شدیم...
امسال یه مراسم باعث شد ما توی همچین روزی سه تایی توی همین روز توی همون تالاری باشیم که جشن عقدمون اونجا برگزار شده بود ...
ومنو بابایی کلی خوشحال بودیم که امسال این اتفاق افتاد تا بتونیم توی این روز بزرگ اینبار باشما برگردیم به اون روز و خاطرات قشنگترین روز زندگیمون رو مرور کنیم ......
آخه ما قبل از مراسم عقدمون حدود بیست روزی صیغه بودیم و همون روز عاقدرو آوردیم تالار طاووس و اونجا منو بابایی رسما ودر حضور همه به عقد هم دراومدیم..ومن به مسعود که بهترین مرد روی زمینه بله گفتم
با اجازه پدر و مادرم بله..................
وشما گل پسرم ثمره این جمله زیبایی...
وتا دنیا, دنیاست سر این حرفم هستم و تا ابد پشیمون نمیشم ......امسال هم مثل هرسال بابایی واسه من کادو خرید دستش درد نکنه
خاله زهراهم که میره کلاس اولین کار هنریش رو به من هدیه دادممنون خواهر هنرمندم و..
توی تالار هم کلی من عروس بودم و به همه شیرینی و شکلات دادیم وشیرینی زندگی شیرینمون رو باهمه تقسیم کردیم
و خداروشکر که امسال شماهم کنارمون بودی
و دیدی خوشبخی منو بابایی از کجا شروع شده از اون روز منو بابایی شدیم ما.... وامروز توهم هستی
تو پسر منو مسعودمی
وامروز دردانه ما نشسته همان جایی که چهارسال پیش منو مسعود کنار هم نشسته بودیم
انشالله با عروس خوشگلت روی این تخت پادشاهی بشینی مهدیار جونم
دلم ضعف رفت واسه دامادیت قندعسلم.......انشالله
خدای داماد کوچولوی من, مراقبش باش!