سید مهدیارسید مهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
مهدیس ساداتمهدیس سادات، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

دلنوشته های مامان مهدیار

مهدیار نازنین برادر زیباترین دختر دنیاس

شب

1391/10/13 13:29
نویسنده : مامان فائزه
406 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی دیشب دلم خیلی گرفت....از هرچی که باعث گریه ت شده بود ونمیدونستم چی بود ناراحت شدم..

از خودم وناتوانیم در آرام کردنت ناراحت شدم.....خیلی بغض داشتم گلم.........

چرا گریه میکردی آخه من چه مامانی هستم که نمیتونستم دلیل گریه ت رو بفههم و  آرومت کنم

هر کاری بلد بودم ومیتونستم کردم..........اما.......................

مهدیارم یه روزی بهت قول دادم نذارم هیچی اذیتت کنه اما دیشب ناتوان بودم وشرمنده............

چرا شیر نمیخوردی؟؟؟

چرا بغل مامانی,لالایی مامانی, آینه ت,تابت,تختت,اسباب بازی هات,.........ناتوان بودیم در برابر گریه ت

نفسم مامان طاقت گریه هاتو نداره.......

خدای مهدیارم ! به من صبرو قدرت وآرامش مادرانه عطا کن...خداجون نذار احساس شرمندگی وناتوانی کنم

خدای من, آخه پسر من بعد شما تکیه گاهش منم

                                                                                                       خداجونم دوستدارم

خدایا" حافظ گلم باش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

اليسا
9 دی 91 7:37
اي خاله بفدات مهدياااار ...

فائزه مي گم شايد دل درد داشته ؟ اشكال نداره عزيزم خدا رو شكر كه چيزي نبوده ... براي من هم بارها و بارها تو نوزادي محمدصادق پيش اومده ... بزرگتر كه بشن خودت دستت مياد علت گريه هاشون چيه ...

در هر حال اميدورام زندگيتون هميشه خنده باشه ... ببوس مهديار گل رو .

مرسی الیسا جان مهدیار تازه گی ها خیلی اینکارو میکنه دلیلش رو نمیدونم امیدوارم به گفته شما بعد ها بهتر بشه فدات عزیزم

خاله فرنوش
10 دی 91 19:58
الهي خاله فداي مهديار بشه!
اخه ابجي جوني كريه كردن كار بجه ست!
جرا خودتو ناراحت ميكني؟
.
.
.
جه دعايي بهتر از اينكه,خدا بنجره باز اتاقت باشد!


آخه خیلی گرده میکرد منو مسعود رو هم به گریه انداخته بود مرسی خاله واسه دعای قشنگت

هدی مامان مبین
12 دی 91 19:04
فائزه....خیلی حس بدیه...حس ناتوانی...ولی اشکال نداره...قربون پسر برم....خوب خودت بگو چت بود هاااا








هدی جدا اونشب یه جورایی دلم شکست
خاله ی شیطون بلا*******