صبح زیبا
چقدر لذت بخش است روزی که با لبخند تو آغاز میشود....
صبحی که باصدای مهدیارم روزم را از سر میگیرم برایم زیباست حتی زیباتر از روز تولدم هر صبح با لبخنده ت من دوباره زاده میشوم هر روز باتو روز نوییست....
هرروز باتویعنی شروعی جدید....از روزی که آمدی هر روزم رنگش بادیروزم متفاوت است ........ ممنونم از تو ای آرام جانم که باحضورت زندگی را برایمان همچون جعبه مداد رنگی با تعداد رنگهای نامحدود رنگارنگ کردی........
یک روز صبح سحرخیزی و دلبری میکنی از پدرت ودر این روزها میشوی بهانه دیر رفتن هایش.... یکروز هر چقدر هم که سر وصداباشد تن به سحرخیزی نمیدهی ومن هم کنارت میخوابم تا وقتی که دستور بیدار باشم را صادر کنی...
مگر لذت بخش تر از این هم هست که چشمانم را در حالی باز کنم که مهدیارم برایم لبخند میزند ومن دوباره خودم را بخواب میزنم تا باز هم مرا خطاب قرار دهد وبا زبان کودکانه ی خود صدایم بزند و وقتی چشمانم را باز میکنم دوباره مرا به لبخندی مهمان میکند............
خدای مهدیارم ببخش مرا...... چه بگویم که زبانم از شرمندگی کوتاه است ... ببخش مرا که فراموش میکنم برای این صبح ها سجده شکر به جا آورم... پروردگارم ,به وسعت کوتاهی ام بزرگی کن وببخش .............
"خدایا حافظ گلم باش!