مامانی دیشب دلم خیلی گرفت....از هرچی که باعث گریه ت شده بود ونمیدونستم چی بود ناراحت شدم.. از خودم وناتوانیم در آرام کردنت ناراحت شدم.....خیلی بغض داشتم گلم......... چرا گریه میکردی آخه من چه مامانی هستم که نمیتونستم دلیل گریه ت رو بفههم و آرومت کنم هر کاری بلد بودم ومیتونستم کردم..........اما....................... مهدیارم یه روزی بهت قول دادم نذارم هیچی اذیتت کنه اما دیشب ناتوان بودم وشرمنده............ چرا شیر نمیخوردی؟؟؟ چرا بغل مامانی,لالایی مامانی, آینه ت,تابت,تختت,اسباب بازی هات,.........ناتوان بودیم در برابر گریه ت نفسم مامان طاقت گریه هاتو نداره....... خدای مهدیارم ! به من صبرو قدرت وآرامش مادرانه عطا...