پایان هشت ماهگی
آخرین ساعات هشت ماهگی در حال سپری شدن هستند... ومن این روزها بجای نوشتن وقتم را با بازی کردن و خندیدن هایمان میگذرانم .. چهاردست و پارفتن هایمان...دالی کردن ها ...بلند خندیدن ها و دل همسایه هارا بردن ..حرف های مادر و پسریمان...وای وای وای دنیا بایست در این روزها ....بگذار بخندم بازی کنم چهار دست و پا بروم کودک شوم...بگذار پسرهشت ماهه داشته باشم کاش ساعت زمان داشتم هر جا را که میخواستم نگه میداشتم...اما گذرش هم زیباست...بزرگ شدنش هم زیباست... دلتنگ اولین روزهای دیارمان هستم پس این لحظات را غنیمت میشمارم برای با اوبودن ... اویی که هرجا که هستم کنارم است و گاهی هم مرا بدنبال خود میکشد ... خانه مان پر شده از لحظات بازی و خندیدن.....