پایان هشت ماهگی
آخرین ساعات هشت ماهگی در حال سپری شدن هستند...
ومن این روزها بجای نوشتن وقتم را با بازی کردن و خندیدن هایمان میگذرانم ..
چهاردست و پارفتن هایمان...دالی کردن ها ...بلند خندیدن ها و دل همسایه هارا بردن ..حرف های مادر و پسریمان...وای وای وای دنیا بایست در این روزها ....بگذار بخندم بازی کنم چهار دست و پا بروم کودک شوم...بگذار پسرهشت ماهه داشته باشم کاش ساعت زمان داشتم هر جا را که میخواستم نگه میداشتم...اما گذرش هم زیباست...بزرگ شدنش هم زیباست...
دلتنگ اولین روزهای دیارمان هستم پس این لحظات را غنیمت میشمارم برای با اوبودن ...
اویی که هرجا که هستم کنارم است و گاهی هم مرا بدنبال خود میکشد ...
خانه مان پر شده از لحظات بازی و خندیدن...زمانی هم که پدرش هست بازی هایمان سه نفره میشوند ..
پسر و پدر یه طرف بازی من هم طرف دیگر ...
آهنگ های کودکانه میگذاریم و همراه آهنگ به زبان خودش میخواند و نای نای میکند..ومن میخورمش وقتی میرقصد..
لباسهایش را میپوشانم و دی دی دی-دبا فتحه- میخواند و بای بای میکند....
مکان بازیهایش شده راهروی ورودی خانه آواز میخواند خانم همسایه را که خیلی دوستش دارد را صدا میکند...از پشت دیوار سرش را خم میکند نگاهمان میکند و - د-میگوید و قهقهه میزند
از سرو کولم بالا میرود بخاطرش هر روز حمام میکنم گاهی هم در روز دوبار
هر جای تنم را که میبیند بوو میکند و میخندد
گاهی که راضی به خندیدن نیست مخصوصا در برابر اطوار غریبه ها لبهایش را که لبخند دارد را محکم روی هم فشار میدهد واین کارش بین همه زبانزد شده...
بابا را اینروزها وقتی به پدرش نگاه میکند و بابا حواسش نیست ادا میکند واین بابا گفتن دیگر اتفاقی نیست...
سوییچ ماشین را ماهرانه از جیب بابا کش میرود...
من علی میگویم او بلند میشود سر پا ....
خرابکاری هایش هم مزه ایی دارد وقتی نگاه میکنی به لپ تاپ وکلید f5را نمیبینی و وقتی ظرف روغن را میبینی که در آشپزخانه روی زمین است و روغن همه جارا برداشته ..برگ گل خانه ی مامان جون که در دستش است و میخندد ومگر میشود در برابر خنده هایش نخندید و نخوردش...
بازی های نصفه شب که وصف نشدنیست ...بازی هاش با دایی محمدرضا شکل کودکانه تری دارد...
غذایش را مانند قبل با ولع نمیخورد...شاید دندانی در راه است؟؟؟...شاید غداهایش تکراری شده؟؟؟
داروهای سرماخوردگی باعث شده که دوباره قطره آد وشربت ویتا را نمیخورد...
حس میکنم وزنش کمتر شده نمیدانم کاش اشتباه باشد...شاید قد کشیده که لاغرتر به نظر میرسد........................ اما هر چه باشد این پسرک پسر من است, این خانه خانه ی من است با تمام هیاهو و لحظه های کودکی که در آن سپری میشود
خدایا حافظ گلم باش