اول راهی مادر...
امید دلم چند ماهی ست منتطریم تا چها دست و پا بروی
در چندروز آخر هفت ماهگیت استاد سینه خیز رفتن شدی و درست در اولین روز هشت ماهگیت بر روی دست ها و زانوانت تکیه میکنی وامروز هم یک فصل جدید در دفتر زندگی پر بارت آغاز شد....
واین اول راه است بتاز اما براه و سربراه....
شیطنت هایت ,سر کشیدن هایت,نگاه های زیرکانه ت,سرخی زانوهایت میکشد مرا......
راستی دردانه ام مبارکت باشد زانوبندت.....
امان از دل موس و گوشی تلفن که فرقی ندارد با رورک باشی یا سینه خیز .........
خدا قوت میوه ی دلم .......
بعد از این پسرک خانه مان همه جا زیرکانه سرک خواهد کشید چه بگویم از این دردانه ی هشت ماهه که دمار از اسباب خانه مان در آورده و هیچ چیز دیگر از چشمان کنجکاو این پسر در امان نخواهد بود.......
پسرم بازی کن به هم بریز خانه ام را...تا یادم بماند این روزهایت ........
مینویسم برای روزهایی که انشالله مرد میشوی تا بخوانی و بدانی که صفای خانه ی کوچکمان بودی .....
بخوانی و بدانی لذت لحظه های مهدیاری را...
ومن وقتی گامهای استوار مردانه ات را میبینم به یاد چهار دست و پا رفتنت قربان صدقه ات بروم ....
مرد کوچکم حلاوت این روزهایم را مدیون توام...... قندی که در دلم آب میشود از چهار دست و پا رفتنت حبه نیست و کله است...
مهربان الله م ممنونم.........این آرزویم را نیز بر دلم نگذاشتی و من همچنان شرمنده ام از آنچه باید باشم و نیستم ..
شکرلله...هشت ماهه م را یاور باش!