سید مهدیارسید مهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
مهدیس ساداتمهدیس سادات، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

دلنوشته های مامان مهدیار

مهدیار نازنین برادر زیباترین دختر دنیاس

یلدا مبارک ک ک ک

اندوهت را به برگها بسپار..پاییزت بخیر ..پسر چهار فصل من..فردایت روشن................. یلدای امسال عجب یلدایی ست. امیدوارم به همه خوش گذشته باشی شکر به ما هم خوش گذشت اصلا مگه میشه با حضور آقا مهدیار خوش نگذره                                            شکرت خدا پسری جونم ماهرسال شب  یلدا دوتا جشن داریم یکی به مناسبت بلندترین شب سال دیگری جشن تولد باباجون(بابای خودم)هرسال یک کیک کوچولو به شکل هندوانه میخریم هم کیک تو...
13 دی 1391

شب

مامانی دیشب دلم خیلی گرفت....از هرچی که باعث گریه ت شده بود ونمیدونستم چی بود ناراحت شدم.. از خودم وناتوانیم در آرام کردنت ناراحت شدم.....خیلی بغض داشتم گلم......... چرا گریه میکردی آخه من چه مامانی هستم که نمیتونستم دلیل گریه ت رو بفههم و  آرومت کنم هر کاری بلد بودم ومیتونستم کردم..........اما....................... مهدیارم یه روزی بهت قول دادم نذارم هیچی اذیتت کنه اما دیشب ناتوان بودم وشرمنده............ چرا شیر نمیخوردی؟؟؟ چرا بغل مامانی,لالایی مامانی, آینه ت,تابت,تختت,اسباب بازی هات,.........ناتوان بودیم در برابر گریه ت نفسم مامان طاقت گریه هاتو نداره....... خدای مهدیارم ! به من صبرو قدرت وآرامش مادرانه عطا...
13 دی 1391

واکسن 4ماهگی

پسر قشنگم 4 ماهگیت مبارک 3/10/91منو وشما وبابایی ساعت9صبح رفتیم درمانگاه واسه قد و وزن و واکسن وزنت 7300 و قدت 66cmودور سرت 44 خدا روشکر همه چی عالی بود چون قطره آ+د دوست نداری گفتند بهت  مولتی ویتامین بدم انشالله مولتی رو خوب بخوری بعد رفتیم یه اتاق دیگه واکسن زدیم فدای پسرم که یه کوچولو دردت اومد گریه کردی اما از اونجایی که عشق ماشینی همین که بابایی ماشین رو روشن کرد دیگه گریه ت تموم شد خدا رو شکر با خوردن قطره استامینوفن تب  هم نکردی دوست دارم مرد کوچکم خدایا "حافظ گلم باش! ...
13 دی 1391

روزهای قشنگ باتو بودن.....

کاش میشد از همه قشنگی ها فیلم وعکس گرفت اما مگر میشود بادوربین بوی تنت,بوی دهانت ,مزه ی شیرین آب دهانت,........را ثبت کرد نه گلم اینها خاطرات نابی ست که باید برای حفظ شان از تک تک سلولهایم بخواهم که در خود ثبت شان کنند وآنها نیز با کمال میل پذیرایشان خواهند بود دلم میخواهد سینه ام پرشود از عطر جانت...دلم میخواد روزی هزار بار سرت را به بهانه شیر خوردن روی سینه ام بگذاری وانگشتم رو در دستان کوچکت بگیری دلم میخواهد هر لحظه مان پر شود از یکی شدن صدای قلب هایمان  پسرم تو خود منی من! مهربان دردانه ام چندیست  یاد گرفتم گوشم را روی قلبت میگذارم تا خوش آهنگ ترین ترانه زندگیم را به گوش جانم بسپارم امیدم روزی میشود که انشاالله تو مر...
13 دی 1391

این روزها واین شیرین کاری ها

نمکدون مامان سلام م م م این روزها اتقدر شیرین شدی که هر بارکه یه کار بامزه میکنی میخورمت دیگه وقتی بابایی دستش رو از صورتش برمیداره و میگه سلام صدای خنده ت میپیچه توی خونمون و من و بابایی میخوریمت اون لاکی بیچاره رو بگو که حسابی میزدیش اما وقتی بهت گفتیم نازش کن دیگه فقط بغلش میکنی خرگوش رو نگو که تا چشم منو دور میبینی گوشاشو میخوری یه روز با جغجغه ت زدی صورت خودت اخم کردی ومیخواستی گریه کنی , اینور انورو نگاه کردی وقتی فهمیدی کار خودته به بازی ادامه دادی از همه باحالترش که به من خیلی حال میده ناز کردن صورت منه با اون دستای نازت بخورم دستاتو فدای غلت زدنت که نشون میده قراره یه برگ جدید توی زندگیت باز بشه آبنبات مامان بخور...
13 دی 1391

شیر خواره ام

   السلام علیک یا ابا عبدالله سید مهدیار حسینی من!... از تو میخواهم امیدم..همیشه وهمیشه حسینی بمانی حرمت سید بودن وحسینی بودنت را حفظ کنی شیرخواره ام! ...این لباس سفید و این پیشانی بند نشان از ارادت توست نسبت به آقا امام حسین(ع) دلبندم! امیدوارم تمام سالهای عمرت را با عشق حسین(ع)سپری کنی .... وامام حسین را به جان شیرخواره اش علی اصغر(ع)قسم میدهم که هرگز کودکی بیمار نشود و برای دردانه ام عمر با عزت وسلامتی طلب میکنم نصیحت مادری به پسری ! امن تر از آغوش مادر برایت آغوش حسین(ع) است وخدایش.............. خدایا" حافظ گلم باش!          &n...
4 دی 1391

5ماه بعد

سلام دوستای عزیز ببخشید چند ماهی نبودم کلی دلتنگتون بودم جونم واستون بگه آقا مهدیار که قرار بود ششم شهریوربدنیا بیاد سوم شهریور اومد واز اونروز من مامانی شدم که تمام وقت در خدمت پسرشه اما قول میدم دوباره خاطرات گل گلم رو بنویسم واینبار عکس هاش رو هم میذارم وشماهم لطف کنید نظر بدید ...
29 آذر 1391