سید مهدیارسید مهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
مهدیس ساداتمهدیس سادات، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

دلنوشته های مامان مهدیار

مهدیار نازنین برادر زیباترین دختر دنیاس

هفته هشتم

سلام نفس مامانی   ۹/۱۱/۹۰این روزها من خیلی حالم بدمیشه سرگیجه وسرفه های شدید امابابامسعودومامانی وبقیه کلی هوامو دارن وکارهای خونه رو انجام میدن وبابایی خیلی نگران من وشماست هرروزمیریم دکتروسرم وصل میکنیم دعاکن مامانی زودخوب شم هفته هشتم:۶/۱سانتیمتری لوبیاقرمزه من درحال وول خوردنی اما من حرکاتت رو حس نمیکنم............عاشقتم خدایا "حافظ گلم باش ...
13 دی 1391

213روز عشقبازی ی ی

آقای کوچک 213روزه ی من... عدد روزهای باهم بودنمان 3 رقمی شده...... فکر دیدنت هوش ازسرم می رباید.... ایام انتظار مرا آزرده خاطر کرده امامنتظرت می مانم... منتظر می مانم که دانه ی عشقم  به ثمرنشیند........و  در درونم به اوج کمال برسدو.... آنگاه با آمدنش بوی بهشت را برایم به ارمغان بیاورد...... بی تاب لحظه ی دیدارم مهدیارم و یادم می ماند این روزها روزهای هم نفسی مان روزهای یکی بودن مان  روزهای هم دلی مان روزهای هم وزنی مان روزهای عشقبازی مان   خدایا "حافظ گلم باش   ...
13 دی 1391

محمد فهیم

فرشته ای که 5عصر روز دوشنبه11/10/91 دنیا اومد اگه شد بعدا عکشو میذارم.................................... محمد فهیم پسر عمه مامان مهدیاره بچه ها نفس بکشید بازم بوی بهشت میاد عمه عزیزم  همبازی کودکی هایم قدمش مبارک تولدت مبارک فرشته کوچولو ...
13 دی 1391

من+تو+ما

گل پسرم ....... شمارش معکوس واسه اومدنت شروع شده و عدد روزهای انتظار دو رقمی شده ممنون پسرم که آقا بودی و  این چند ماه مامان رواصلا اذیت نکردی و روزهای بارداریم رو تبدیل به  قشنگترین روزهای زندگیم کردی ممنون پسرم ! از روزی که اومدی بهترین لحظه ها رو به زندگیم آوردی ممنون پسرم! که بهترین احساس دنیا رو به من دادی  حس مادری* حس عاشقی* حس کمال* ..............................  جان مادر!هیچوقت از یادم نخواهد رفت که تو ..تو پسرم مرا به اوج کمالم رساندی مهدیارم........... تو برای من خدایم را و عظمتشش را جلوه گری! تو برای من مادرم وبوسه ی بردستانش راجلوه گری! ...
13 دی 1391

تالاپ تولوپ

گل 31 هفته ای مامان: این روزها دیگه نیاز نیست ضربان قلبت رو با دستگاه بشنوم تا حسش کنم! بلکه با تمام وجودم تپش های قلب پاکت رو حس میکنم مادر به فدات پایدار باشی......... خدایا" حافظ گلم باش!   ...
13 دی 1391

پسری مامانی وبابایی

پسرم! دلبندم! امیدم ! میوه دلم ! مرد کوچکم! حالامیتونم باتمام جونم صدات بزنم پ سرم م م م م   حالا میتونم تورو به عنوان مرد کوچک زندگیم به دیگران معرفی کنم..... حالا میتونم تورو با اسم قشنگ مهدیار باتمام وجود هرلحظه هزاربار زمزمه ت کنم....... حالا باید توی فروشگاهها دنبال لباس های مردونه کوچولو باشم.. برات کفشهای  مردونه بخرم تا اولین قدم های نازت رو بذاری رو چشم های مامان............. تو قدم برداری و من پرشم از حس غرور............. مامان جان برات بهترین هارو آرزو دارم آرزو دارم بزگ شی و قدبکشی.......... دوست دارم دستهای نازو بلوریت مثل دستهای بابایی قوی بشه .... سینه ی کوچکت مثل سینه ی بابای...
13 دی 1391

زردی

 گل 4روزه من زردی گرفت بیمارستان قدس بستری ش کردیم بماند این 3روز به منو بابایی چی گذشت...................خدامیدونه که چقدر گریه کردیم .......این3شب باباییتوی ماشین جلوی بیمارستان خوابید......................... پسرم مامان جون این چند روز خیلی زحمت من وشما رو کشید مرسی مامانم دستاتو میبوسم سید کوچولوی من دستای نازت رو باز کن ..از ته قلب کوچیکت... از خدای مهربون واسه همه  نی نی ها سلامتی بخواه.........آمین........... امیدوارم تنت همیشه سالم باشه "خدایا حافظ گلم باش" ...
13 دی 1391

شیرخشک نمیخوام م م م

پسر15 روزه ی من خودش شیشه ش رو نگه داشته شما بگید این پسر نابغه نیست ماشاءالله یادتون نره پسری اعتصاب کرده دیگه هیچوقت شیر خشک نخورد پسر باهوشم فقط شیر مامانیشو میخوادددددددددددددددد "خدایا حافظ گلم باش " ...
13 دی 1391