سید مهدیارسید مهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
مهدیس ساداتمهدیس سادات، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

دلنوشته های مامان مهدیار

مهدیار نازنین برادر زیباترین دختر دنیاس

ماجرای ترک می می که ناکام ماند

سلام نازدونه ی مامان  این روزها اینقدر شیرین زبون شدی و دلبری میکنی وقت نمیکنم بیام وبلاگت رو به روز کنم  خیلی بزرگ شدی  باهوشتروتواناتر از قبل،تواناییهات هزار برابر شده  اینقدر حرف میزززززنی ی ی منم کیف میکنم و گاهی یه چیزایی میگی ک دلم میخواد قورتت بدم...  خداروشکر خوب غذا میخوری و رشدت خیلی خوب شده.. البته از اول قد و وزنت خوب بود تا زمانیکه مریض شدی...  یک هفته ی وحشتناک رو گذروندیم.. قبل از شروع داستان معذرت میخام گلاب ب روتون برای استفاده از یکسری کلمات...  چندروز بعد تولدت تصمیم گرفتیم که شمارو از شیر بگیریم.. واین تصمیم طوری شروع شد که شب اول رو توی ماشین و توی،خیابون خوابیدیم... چون ت...
9 آذر 1393

عکس های مهدیارم

مهدیار جونی در حال کمک کردن به مامانی مهدیار در ارامگاه سعدی -سفر به شیراز - مهدیار در دریای جنوب -سفر به قشم- اینجا نخلستان کنار جاده س ...مهدیار دستشو میذاشت به گوشش بر میداشت صدای ماشینارو گوش میداد... مهدیار و دایی جون اولین عکسی که مهدیار از خودش گرفت........ پسرم هوس کرده پستونک بخوره . مهندس سخت مشغوله ...پسرم داره وبلاگشو چک میکنه مهدیار و دوچرخه سواری یه روز خوب سه نفره تو باغ...     ...
16 مرداد 1393

لغت نامه2

دردانه ی من مهدیار من دامنه ی لغاتش گسترده تر از قبل شده    الله :الله اکبر      سیب:سیب زمینی   مسد ؛مسجد      پیاز                                  پارک                  بالشی:بالش سر:سرسره        تشی:تشک میام                باجی:بازی  بیریز:بریز       یرا:زهرا  بیا                   پا:پاشو بییم:بریم      ...
24 تير 1393

بیست وشش سالگی مامان

مهدیارو بیست و شش سالگی من....  بیست و چهار،ساله بودم که پاگذاشتی تو زندگیم  و.دوساله گذر عمرم رو باتو و در کنار تو و مسعودم جشن میگیرم ...امسال جشن تولد من خونه باباجون برگزار شد ..زحمت خرید کیک و غیره.رو باباجون مامان جون به عهده گرفتن وبابا مسعود هم از بیرون شام سفارش داده بود دست همگی درد نکنه عصر منو شما و بابامسعود رفتیم واسه خرید کادوی تولدم ....با اینکه چند روز قبلش بابایی یه گوشیه ایکس پریا واسم خریده بود وقرار بود این گوشی کادوی تولدم باشه اما بابا مسعود گفت اون قبول نیست و امروز هم باید کادو بگیریم که دستش درد نکنه مثل کادوی روز زن یه سکه دیگه واسم خرید مسعود گلم ممنونم... پسری بهترین کادوی شماهم حضور با ارزشته. خداج...
31 خرداد 1393

گل سرخ شیر خواران

پایان تب پسری و ظاهر شدن دونه های قرمز که حاکی از داستان گل سرخ بود....که شکر خدا پسری قوی من روزهای سخت رو باصبر گذرونده بود  و دوروز پایانی این بیماری فقط دونه های قرمز روی پوست نازش بود وشکر خدا گذشت فقط دم اقای دکتر گرم که با ویزیت پسری تشخیص داده بود که سرماخوردگیه سادس و مثل اینکه این روزا مد شده پزشکای محترم به جای اینکه دقت کنن واسه تشخیص بیماری جیگر گوشه هامون کارشون شده مسخره کردن دل نگران ما مادرها..واقعا ادم متاسف میشم وپناه میبرم به خدای مهدیارم که همیشه مواظب پسرم باشه!
31 خرداد 1393

لغت نامه مهدیار

دایی آنه ؛خاله  آجی:وقتی که خونه باباجون هستیم منو به تقلید از دایی وخاله آجی صدامیکنی بیلا:بیا وفت:رفت پف:پفیلا نیس:نیست شب:شب بخیرقبل خوابیدن صبح:صبح بخیربعد بیدارشدن شام چرخ:دوچرخه هن:هندوانه سیب کیک چوب:چوب شور شر:شربت وا:رانی بس:بستنی آهن:آهنگ دم:دمپایی بییم:بریم دوس :دوستدارم   هر کی هر سوالی میپرسه در،جوابش "نه"  
25 خرداد 1393