سید مهدیارسید مهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
مهدیس ساداتمهدیس سادات، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

دلنوشته های مامان مهدیار

مهدیار نازنین برادر زیباترین دختر دنیاس

نه ماهگیت مبارک ک ک ک ک ک

مهدیارم عاشقتم م م م م م م م همه ی جون مامان, فدای وجود نازنینت.... فدای نه ماه حضورت.... 9 ماهه ی من به امید 9 سالگیت , 19 سالگیت, 29 سالگیت, 39 سالگیت..........., 99 سالگیت, 109 سالگیت,...... خدایا "حافظ نه ماهه م باش!     عکس به زودی دوربین خونه مامان جون جا مونده ...
16 خرداد 1392

عکس عکس عکس

کیک 9 ماهگی   کادوی مامان و بابا واسه پسری به مناسبت اولین روز مردت که مصادف شد با9ماهگیت مرد کوچولوی خونمون داماد بشی انشالله فدای مردهای زندگیم بشم من انشالله 120ساله شید اینم عکس هایی که قولش رو داده بودم به پسری ...
16 خرداد 1392

مسابقه

امروز از طرف الهه جون مامان یاسان فندقی به مسابقه دعوت شدم و داستان از این قراره که باید به این سوالات جواب بدم  :بزرگترین ترس توی زندگی چیه؟؟ زبونم لال از دست دادن عزیزانم ٢: :اگه 24 ساعت نامرئی بشی چیکار میکنی؟؟؟ به جاهایی که امکان رفتنش واسم توی یه لحظه نیست میرم هر 5دقیقه زودی برمیگردم یه سر به مهدیار میزنم ٣:اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن 5 الی  12حرفت رو داشته باشه آن چیست؟ خونه دار شدن ٤: از میان اسب پلنگ و عقاب کدام را دوست داری؟؟ اسب ٥:کارتون مورد علاقه کودکیت چیست؟ ؟ فوتبالی...
16 خرداد 1392

تولد خاله زهرا

خواهر عزیزم ,                                                خاله ی مهربون مهدیار تولدت مبارک      انشالله صدوبیست ساله شی,انشالله قبولیت در امتحانات و  کنکور با بالاترین رتبه         زهرا جون منو مهدیار خیلی دوستت داریم و تو مهربونترین خاله ی دنیایی                 &n...
2 خرداد 1392

پایان هشت ماهگی

آخرین ساعات هشت ماهگی در حال سپری شدن هستند... ومن این روزها بجای نوشتن وقتم را با بازی کردن و خندیدن هایمان میگذرانم .. چهاردست و پارفتن هایمان...دالی کردن ها ...بلند خندیدن ها و دل همسایه هارا بردن ..حرف های مادر و پسریمان...وای وای وای دنیا بایست در این روزها ....بگذار بخندم بازی کنم چهار دست و پا بروم کودک شوم...بگذار پسرهشت ماهه داشته  باشم کاش ساعت زمان داشتم هر جا را که میخواستم نگه میداشتم...اما گذرش هم زیباست...بزرگ شدنش هم زیباست... دلتنگ اولین روزهای دیارمان هستم پس این لحظات را غنیمت میشمارم برای با اوبودن ... اویی که هرجا که هستم کنارم است و گاهی هم مرا بدنبال خود میکشد ... خانه مان پر شده از لحظات بازی و خندیدن.....
2 خرداد 1392

بهترین بابای دنیا2

خدارو هزار مرتبه شکر که حادثه ای که واسه بابایی پیش اومده بود بخیر گذشت ... وقتی رفتیم بیمارستان و بابایی رو دیدم خیالم راحت شد درسته که بابایی 3تا از انگشت هاش آسیب دیده بود اما خداروشکر وقتی از دستش عکس گرفتن متوجه شدیم استخوان دستش چیزی نشده و با یه عمل ساده و چند تا بخیه خوب میشه انشالله .. البته در مورد این مسئله الان که  به راحتی مینویسم اینقدرا هم آسون نگذشت بهمون.. شبی که بابایی عمل میشد همه مون تا دیر وقت بیمارستان بودیم خاله ها و دایی جون شمارو توی ماشین سرگرم کرده بودند اما دوست داشتی بیای پیش من ....منم بخاطر فضای بیمارستان دوست نداشتم شمارو ببرم داخل بیمارستان... مجبور شدیم با ماشین بریم دوری بزنیم تا شما بخوابی وقت...
29 ارديبهشت 1392

بهترین بابای دنیا...

مهدیار جونم امروز چه روزی شد ...... بازم دستگاه دست بابامسعود رو گرفت ... امروز ساعت 1دوتا از انگشت های بابایی رو دستگاه گرفته بود ..باباجون و بابای بابا مسعود بابایی رو برده بودن بیمارستان اما به من چیزی نگفتن بعداز ظهر مامان جون اومد خونمون و به من گفت ..................................... باباجون هم اومد منو وشما و مامان جون رو برد بیمارستان پیش بابایی رفتیم بابایی رو دیدیم .. از حراست بیمارستان اجازه گرفتیم شما رو هم بردم پیش بابایی.. همش میخواستی به پانسمان بابایی دست بزنی..... مهدیارم واسه بابایی دعا کن امشب قراره عملش کنن .. میدونی این چندمین باره بابایی میره اتاق عمل.؟؟؟مهدیار یادت باشه بابامسعود بهترینه.. خدای مهرب...
24 ارديبهشت 1392