صفحه ی حوادث
فندق مامان این چند روز که آپ نکردم زندگیمون پر از اتفاقات بد بود.اول از همه چشم بابایی بود که چند روز باعث ناراحتیمون شدو هنوزم خوب نشده ویه بار دیگه باید امروز جراحی شه......
بعدش بیسکوییتی بود که پرید گلوی شما ومن کلی ترسیده بودم ودستپاچه شدم وخاله جون ظی یک عملیات ضربتی انگشتشو کرد تو گلوی شما وبیسکوییت رو در آورد....
همون شب وحادثه ای که برای ماشینمون پیش اومد....... وامروزهم دربالکن خورد به ناخن انگشت شست پای مامانی و ناخنم کنده شده والان شدیدا درد دارم وانگشتمو پانسمان کردیم واومدیم خونه مامان جون که من استراحت کنم .......
خداجون به همه سلامتی بده
این همه از اتفاقات بد گفتم حالا یه خبر خوب؟؟؟؟؟؟؟
شما داداش دار شدی یه داداش ناز به اسم شایان.....
عروس همسایمون زایمان کرده بود وچند روز خونه مادر شوهرش بود نی نی نمیتونست شیر مامانیش رو بخوره نی نی دو روز خونه ما بود
و من بهش شیر میدادم وقتی نی نی شیر میخورد شما یه طوری نگاهش میکردی
فدای پسر بخشنده م بشم که چقدر مهربونه
پسرم دعاکن این اتفاقات بد تموم شه ..............
خدایا حافظ گلم باش!