سید مهدیارسید مهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
مهدیس ساداتمهدیس سادات، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

دلنوشته های مامان مهدیار

مهدیار نازنین برادر زیباترین دختر دنیاس

ببخش پسرم

سلام گل پسرم مامانی رو ببخش که این روزها دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم اولا که هنوز مشکل خط تلفنمون برطرف نشده و عزیزان مرکز مخابرات دیگه بعد دوماه معلوم شده که قصدشون خیره و حسابی سرکارمون گذاشتن , دوم اینکه این روز ها عروسی داشتیم و سرگرم خرید و مراسم و ... انشالله دامادی شما پسری جونم سومین دلیل که مهممترین اتفاق زندگی منه اینه که هوراااااااااااااااااااااااااااااااا تولد پسری من بود و منم حسابی خوشحال و فارغ از دنیا .. وای که چه حالی شدم وقتی بالای وبلاگت سنت رو دیدم فدای سید مهدیار یکسال و یک روزه ی خودم بشم من الهییییییییییییییییییییییییییییی    یکساله ی من تولدت مبارک ..... ...
5 شهريور 1392

یکساله ی مادر

باورم نمیشود یکسال است که مادر شدم ,یکسال است مهدیار دار شده ام یکسال است که شبها در حالی بخواب میروم که پسرم در آغوشم میخوابد و صبح هم با صدایش بیدار میشوم ,  باورم نمیشود مرد شدی  یاد روزهای گذشته بخیر! یادش بخیر روز های اول حضورت یادش به خیر اولین شیر خوردن هایت که نه برای تو آسان بود نه برای من ,یادش بخیر گریه های مادر سه روزه در کنار دستگاه,یادش بخیر اولین پوشکی که پوشاندمت آن هم اشتباه  وهمه به من به مادر بی تجربه ت خندیدند و... یاد شبهایی که شیر خشک میخوردی بخیر یاد روزهایی که باگریه ت گریه کردم و با شیرین کاری هایت خندیدم  و الحق که خنده مان در این یکسال صدبرابر بیشتر از گریه هایمان بوده و تو واقعا آقای...
5 شهريور 1392

آهای آدمها مهدیارم راه میره

    مامان فائزه اومده با دست پر....................................................................................... سلام دردونه یه خبر جالب دیگه............ جونم برات بگه که شب جشن دندونیت شما آقا کوچولوی من سه تا قدم بدون کمک برداشتی و طبق معمول خستگی همه رو از تنشون به در کردی و..روز بعدش هم چند بار اینکارو تکرار کردی..... ویه جالب انگیز دیگه اینکه...........شیرین زبانم به خاله میگی: آله و به دایی هم میگی: دای الهی فدات شم که معرکه ا ی دنیام رو هزار رنگ کردی گلکم.. دلنوشته های مادرانه م:::خدای بزرگ حواست به مهدیار هست؟؟؟؟؟؟ ربنا مهدیارم اولین قدمهاش رو برداشت, اهدنا ...
13 مرداد 1392

جشن دندونی

سلام پسر مهربونم روز یازدهم مرداد واسه شما جشن دندونی  کوچولو گرفتیم و آش دندونی درست کردیم .... دست مامان جون و بابا جون هم درد نکنه زحمت کشیدن  شام و آش رو درست کردند ..شماهم کلی ذوق میکردی مهمان هم داشتیم منو بابا مسعود هم شما رو گذاشتیم پیش مامان جون رفتیم واسه شما  یه کیک کوچولوهم خریدیم و در نهایت شب خوبی شد.......      شماهم پسر خوبی بودی ... مامان فدای این پسر ناز با دندون  خرگوش یه دندون من مبارکت باشه ...انشالله با دندونای خوشلت غذاهای خوشمزه بخوری و تپلی شی....  اینم یه چندتا عکس از اون شب..        امیر علی جون مهدیار و دایی محمدر...
13 مرداد 1392

مهدیار بی دندون شده مهدیار یه دندون

مهدیارم مروارید داره ه ه ه ه انتظارم به سر رسید هشتم مرداد صبح که از خواب بیدار شدیم متوجه شدم یه سفیدی توی دهانت خودنمایی میکنه وقتی دیدمش  جیغ کشیدم دندون ن ن ن ن                                                                             &...
9 مرداد 1392

27خردادتا 27تیر

    سلام سلام ......... بالاخره مهدیار و مامانش اومدن............. وای خدا میدونه که این چند وقته دوری از دوستای گلمون چقدر سخت بود .. ماجرای غیبت ما از این قراره که روز 29خرداد آقای پدر خبر آوردن که کلید خانه ی جدید رو گرفتن و شرایط اسباب کشی هم مهیا بود آخه از چند روز قبلش هم منو مهدیار اسباب خانه رو توی یه عالمه کارتون جمع کرده بودیم ....وکاملا یهویی نقل مکان کردیم و متاسفانه از همسایه های دوست داشتنی سابقمون جداشدیم واین واسه منو مهدیار خیلی سخت بود و سخت تر از اون این بود که اینجا نت نداشتیم و هنوز هم نداریم و با DIAL UPکانکت شدم و مهدیار هم لالا کرده ... وامروز به هر نحوی هست موفق شدم به وب مهدی...
4 مرداد 1392

مامانا به من رای میدین؟؟؟؟؟؟ لطفااااااااااااااااااااااااا

بالاخره منم موفق شدم توی این مسابقه شرکت کنم مامانم ازاینکه دیر اقدام کرده  ناراحته اما من با این طرز بربری خوردن کلی رای جمع میکنم ........مگه نه مامانای مهربون ؟ کی به من رای میده؟؟؟؟؟هرکی رای داد خبر بده منم به نی نیش رای بدم............بوس داخل پرانتز:البته مهم نیست من توی این مسابقه برنده بشم چون من برنده ی زندگیم واسه داشتن مامان فائزه و بابامسعود و مامان وباباهم بزرگترین جایزه ایی که از خدا گرفتن سید مهدیار بوده.. وممنون از اونایی که رای دادن و میدن و بوس واسه هممشششششششششششون....... ...
4 مرداد 1392

شکر برای یازده ماه حضور

حمد وسپاس تنها برای خدایی ست که یازده ماه پیش سید کوچکی را به من هدیه کرد ومن نمیدانم روزی کجای زندگیم در کدامین لحظه و چه کار نیکی انجام داده م که اینگونه پروردگارم کامم را شیرین کرده و لحظه هایم و نفس هایم خواب ها وبیداریم همه عجین شده با حضور این پسرک ناز که همه چیزم  و همه کسم شده لحظه های دونفره مان خنده هایمان  به شیرینی زولبیا و بامیه ی این روزها شده وبه لطف این ماه ساعات سه نفره بودنمان هم بیشتر و به یادماندنی تر شده ومن اصلا در گذشته حتی به ذهنم هم نمیرسد که روزهایی به این زیبایی هم وجود داشته باشد پس شکر خدایم شکر پروردگارم ... منو همسرم و فرزندم فارغ از مادیات در این زمان هیچ چیز کم نداریم و خوشبختیم خوشبخت... ...
4 مرداد 1392

تولد مامان فائزه

  بیست و پنج ساله شدن مادر این پسر نه ماهه ......... وقتی به سالهای قبل می اندیشم و سالهای عمرم را ورق میزنم بیست و چهارسالگیم را میبینم که تو را در وجودم حس کردم و نه ماه با هم همنفس بودیم و روز به دنیا آمدنت که زیباترین اتفاق زندگیم بوده را به یاد می آورم.... وتولدم در بیست و چهار سالگی که تو در وجودم چهار ماه بود که ریشه انداخته بودی و مسعودم برایم جشن گرفته بود آنهم چه جشن به یادماندنی... اما جشن امسالم به یادماندنی تر بود چون تو هم بودی... دیشب مسعود کیک خریده بود, کادو گرفته بود ,مهمان دعوت کرده بود....وهمه شام را بیرون خوردیم ... اما تنها چیزی که فقط به نظرم آمد پسرک نه ماهه خانه مان بود که با پدرش به خرید رفته بود ود...
27 خرداد 1392

وصال بابایی و مامانی

بیست و یکم خرداد هرسال اونروزی رو یادم میاره که منو بابایی واسه همیشه واسه هم شدیم... امسال یه مراسم باعث شد ما توی همچین روزی سه تایی توی همین روز توی همون تالاری باشیم که جشن عقدمون اونجا برگزار شده بود ... ومنو بابایی کلی خوشحال بودیم که امسال این اتفاق افتاد تا بتونیم توی این روز بزرگ اینبار باشما برگردیم به اون روز و خاطرات قشنگترین روز زندگیمون رو مرور کنیم ...... آخه ما قبل از مراسم عقدمون حدود بیست روزی صیغه بودیم و همون روز عاقدرو آوردیم تالار طاووس و اونجا منو بابایی رسما ودر حضور همه به عقد هم دراومدیم..ومن به مسعود که بهترین مرد روی زمینه بله گفتم با اجازه پدر و مادرم بله.................. وشما گل پسرم ثمره این ...
22 خرداد 1392